حامد رنجبریان

آخرین مطالب
  • ۲۳ بهمن ۹۱ ، ۲۳:۵۸ چقدر
  • ۰۹ آبان ۹۱ ، ۰۰:۲۷ دروغ
پیوندها

باران

سه شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۱، ۰۴:۰۲ ق.ظ

 باران تکراری نمی شودهروقت بیاید

                       دوست داشتنی است...

  توبرایم بارانی...

animated gifs of rain         

بارونو دوست دارم همیشه...   چون تورویادم میاره...

بارونو دوست دارم همیشه...   بدون چترو سرپناه....

                         چون تورویادم میاره...

  توبرایم بارانی...

۹۱/۰۴/۰۶ موافقین ۱ مخالفین ۰
حامد رنجبریان

نظرات  (۶۷)

چه قدر جالب خیلی خوشحال شدم تو این همه وبلاگ اولین عکس جالبی بود که دیدم.تا دیدار بعد
هر روز به بارون وبلاگت سر میزنم
ز مردم دل بکن یاد خدا کن / خدا را به وقت تنهایی صدا کن/بر آن حالت که اشکت شد سرازیر / غنیمت دان و ما را هم دعا کن.
وای ؛ باران باران

شیشه ی پنجره را بَاران شست.

از دل من اما ،

چه کسی نقش تو را خواهد شست؟

آسمان سربی رنگ ،

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ.

می پرد مرغ نگاهم تا دور

وای باران باران

پرمرغان نگاهم را شست.«حمید مصدق»
برای کشف اقیانوسهای جدید
باید شهامت ترک ساحل آرام خود را داشته باشید؛این جهان،جهان تغییر است نه تقدیر
chik chike pahaye barun ruye shirvunie ghalbam az tahe delesh mige baz to movazebe khodet bash
شیوانا را به دهکده ای دور دست دعوت کردند تا برای آنها دعای باران بخواند. همه مردم ده در صحرا جمع شده بودند و همراه شیوانا دست به دعا برداشتند تا آسمان بر ایشان رحم کند و باران رحمتش را بر زمین های تشنه ایشان سرازیر نماید. اما ساعتها گذشت و بارانی نیامد. کم کم جمعیت از شیوانا و دعای او ناامید شدند و لب به شکایت گذاشتند.یکی از جوانان از لابلای جمعیت لب به سخره گشود و فریاد زد:” آهای جناب استاد معرفت! تو به شاگردانت چه منتقل می کنی ! وقتی نمی توانی از دعایت باران بسازی حتما از حرفهایت هم نتیجه ای حاصل نمی شود. “
عده زیادی از جوانان و پیران حاضر در جمع نیز به جوان شاکی پیوستند و لب به مسخره کردن شیوانا باز کردند؛ اما استاد معرفت هیچ نگفت. و در سکوت به تمام حرفها گوش فراداد. سپس وقتی جمعیت خسته شدند و سکوت کردند به آرامی گفت:” آیا در این دهکده فرد دیگری هم هست که به جمع ما نپیوسته است!؟ “

همان جوان معترض گفت:” بله! پیرمرد مست و شرابخواره ای است که زن و فرزندش را در زلزله ده سال پیش از دست داده است و از آن روز دشمن کائنات شده است و ناشناختنی را قبول ندارد.”
شیوانا تبسمی کرد و گفت:” مرا نزد او ببرید! باران این دهکده در دست اوست!” جمعیت متعجب پشت سر شیوانا به سمت خرابه ای که پیرمرد دشمن ناشناختنی در آن می زیست رفتند. در چند قدمی خرابه پیرمرد ژولیده ای را دیدند که روی زمین خاکی نشسته و با بغض به آسمان خیره شده است.

شیوانا به نزد او شتافت و کنارش نشست و از او پرسید:” آسمان منتظر است تا فقط درخواست تو به سوی او ارسال شود. چرا لب به دعا باز نمی کنی!؟” پیرمرد لبخند تلخی زد و گفت:” همین آسمان روزی با خراب کردن این خرابه بر سر زن و فرزندانم مرا به خاک سیاه نشاند. تو چه می گویی!؟”شیوانا دست به پشت پیرمرد زد و گفت:” قبول دارم که مردم دهکده در این ده سال با تنها گذاشتن تو و واگذاشتن تو به حال خودت ، خویش را مستحق قحطی و خشکسالی نموده اند. اما عزت تو در این سرزمین نزد همه ، حتی از من شیوانا، هم بیشتر است. به خاطر کودکان و زنانی که از تشنگی و قحطی در عذابند، ناز کشیدن ناشناختنی را قبول کن و درخواستی به سوی بارگاهش روانه ساز! “
ادامه در نظر بعدی.......
پیرمرد اشک در چشمانش حلقه زد و رو به آسمان کرد و خطاب به ناشناختنی گفت:”فکر نکن همیشه منت تو را می کشم! هنوز هم از تو گله مندم! اما از تو می
ادامه نظر قبلی................
خواهم به خاطر زنان و کودکان گرسنه این سرزمین ابرهایت را به سوی این دهکده روانه کن!” می گویند هنوز کلام پیرمرد تمام نشده بود که در آسمان رعد و برقی ظاهر شد و قطرات باران باریدن گرفتند. شیوانا زیر بغل پیرمرد را گرفت و او را به زیر سقفی برد و خطاب به جمعیت متعجب و حیران و شرمزده گفت:” دلیل قحطی این دهکده را فهمیدید! در این سالهای باقیمانده سعی کنید. قدر این پیرمرد و بقیه آسیب دیدگان زمین لرزه را بدانید. او برکت روستای شماست. سعی کنید تا می توانید او را زنده نگه دارید.” سپس از کنار پیرمرد برخاست و به سوی جوانی که در صحرا به او اعتراض کرده بود رفت و در گوشش زمزمه کرد:” صحنه ای که دیدی اسمش معرفت است. من به شاگردانم این را آموزش می دهم!”
هیچ بارانی نمی بارد مگر صفا دهد.
هیچ گلی جوانه نمی زند مگر هدیه شود.
هیچ خاطره ای زنده نمی ماند مگر شیرین باشد.
هیچ لبخندی نیست مگر شادی بیاورد.
وهیچ بهاری نمی اید مگر سال دیگری در پیش باشد.
پس بگذار باران شوق بر زندگی ات ببارد تا روحت را صفا دهد.
گل های عشق در دلت جوانه زنند تا انهارا به دیگران هدیه کنی .
خاطراتت قشنگ باشند تا همواره بیادشان بیاوری.
لبخند بر لبانت نقش بندد تا شادی را بیفشانی.
و بهار بیاید تا بدانی باز هم فر صت بودن هست.
یک روز کارمند پستی که به نامه هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می کرد متوجه نامه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامه ای به خدا! با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند. در نامه این طور نوشته شده بود:

خدای عزیزم؛ بیوه زنی ۸۳ ساله هستم که زندگی ام با حقوق نا چیز باز نشستگی می گذرد. دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود دزدید. این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج می کردم. یکشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت کرده ام. اما بدون آن پول چیزی نمی توانم بخرم. هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم. تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی به من کمک کن..


کارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همکارانشنشان داد. نتیجه این شد که همه آنها جیب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاری روی میز گذاشتند. در پایان ۹۶ دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند..
همه کارمندان اداره پست از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهندخوشحال بودند. عید به پایان رسید و چند روزی از این ماجرا گذشت. تا این کهنامه دیگری از آن پیرزن به اداره پست رسید که روی آن نوشته شده بود: نامه ای به خدا!
همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند. مضمون نامه چنین بود:

خدای عزیزم؛ چگونه می توانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم . با لطف تو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا کرده وروز خوبی را با هم بگذرانیم. من به آنها گفتم که چه هدیه خوبی برایم فرستادی.. البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره پست آن را برداشته اند!
ایمیلی از طرف خدا:
امروز صبح که از خواب بیدار شدی،نگاهت می کردم؛و امیدوار بودم که با من حرف بزنی،حتی برای چند کلمه،نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد،از من تشکر کنی.اما متوجه شدم که خیلی مشغولی،مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی.

وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی:سلام؛اما تو خیلی مشغول بودی.یک بار مجبور شدی منتظر بشوی و برای مدت یک ربع کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی. بعد دیدمت که از جا پریدی.خیال کردم می خواهی با من صحبت کنی؛اما به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات اخیر شوی. تمام روز با صبوری منتظر بودم.با اونهمه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلاً وقت نداشتی با من حرف بزنی.

متوجه شدم قبل از ناهار هی دور و برت را نگاه می کنی،شاید چون خجالت می کشیدی که با من حرف بزنی،سرت را به سوی من خم نکردی. تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری.بعد از انجام دادن چند کار،تلویزیون را روشن کردی.
ادامه در پیام بعدی..................................
ادامه پیام قبلی:
نمی دانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟ در آن چیزهای زیادی نشان می دهند و تو هر روز مدت زیادی از روزت را جلوی آن می گذرانی؛ در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذت می بری...باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی،شام خوردی؛ و باز هم با من صحبت نکردی. موقع خواب...،فکر می کنم خیلی خسته بودی. بعد از آن که به اعضای خانواده ات شب به خیر گفتی ، به رختخواب رفتی و فوراً به خواب رفتی.اشکالی ندارد.احتمالاً متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام.

من صبورم،بیش از آنچه تو فکرش را می کنی.حتی دلم می خواهد یادت بدهم که تو چطور با دیگران صبور باشی.من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم.منتظر یک سر تکان دادن،دعا،فکر،یا گوشه ای از قلبت که متشکر باشد.

خیلی سخت است که یک مکالمه یک طرفه داشته باشی.خوب،من باز هم منتظرت هستم؛سراسر پر از عشق تو...به امید آنکه شاید امروز کمی هم به من وقت بدهی.

آیا وقت داری که این را برای کس دیگری هم بفرستی؟ اگر نه،عیبی ندارد،می فهمم و هنوز هم دوستت دارم. روز خوبی داشته باشی...
- بهترین دوست، خداست، او آن قدر خوب است که اگر یک گل به او تقدیم کنید دسته گلی تقدیم تان می کند و خوب تر از آن است که اگر دسته گلی به آب دادیم، دسته گل هایش را پس بگیرد.

- خداوند، گوش ها و چشم ها را در سر قرار داده است تا تنها سخنان و صحنه های بالا و والا را جست و جو کنیم.

- خود را ارزان نفروشیم، در فروشگاه بزرگ هستی روی قلب انسان نوشته اند: قیمت=خدا!

- این همه خود را تحقیر نکنید، خداوند پس از ساختن شما به خود تبریک گفت.

- وقتی احساس غربت می کنید یادتان باشد که خدا همین نزدیکی است.

- یادمان باشد که خدا هیچ وقت ما را از یاد نبرده است.

- کسی که با خدا حرف نمی زند، صحبت کردن نمی داند.

- آنکه خدا را باور نکرده است، خود را انکار کرده است.

- کسی که با خدا قهر است، هرگز با خودش آشنی نمی کند.

- خدا بی گناه است در پروندۀ نگاه تان تجدید نظر کنید.
- ما خلیفه ی خداییم، مثل خدا باشیم، قابل دسترس در همه جا و همه گاه.

- آنکه خدا را از زندگیش سانسور کند همیشه دچار خود سانسوری خواهد بود.

- خدا از آن کس که روزهایش بیهوده می گذرد، نمی گذرد.

- بیهوده گفته اند تنها «صداست» که می ماند، تنها «خداست» که می ماند.

- روزی که خدا همه چیز را قسمت کرد، خود را به خوبان بخشید.

- برای اثبات کوری کافیست که انسان چشم های نگران خدا را نبیند.

- شکسته های دلت را به بازار خدا ببر، خدا، خود بهای شکسته دلان است.

- به چشم های خود دروغ نگوییم، خدا دیدنی است.

- چشم هایی که خدا را نبینند، دو گودال مخوفند که بر صورت انسان دهن باز کرده اند.

- امروز از دیروز به مرگ نزدیک تریم به خدا چطور؟

-اگر از خدا بپرسید کیستی؟ در جواب «ما» را معرفی خواهد کرد! ما بهترین معرف خداییم، آیا اگر از ما بپرسند کیستی؟ خدا را معرفی خواهیم کرد؟

- وقتی خدا هست هیچ دلیلی برای ناامیدی نیست.

- آسمان، چشم آبی خداست، نگران همیشه ی من و تو.

- خداوند سند آسمان را به نام کسانی که در زمین خانه ندارند امضا کرده است.

- خدایا پستی دنیا و ناپایداری روزگار را همیشه در نظرم جلوه گرساز تا فریب زرق و برق عالم خاکی مرا از یاد تو دور نکند.
ببار باران
۲۶ بهمن ۹۱ ، ۰۸:۱۱ ✯ツ✯ §ögåñÐ ✯ツ ✯
هـآی
اوکـــی
لینکــــــی
مرسی بابتــ لینک ××
۲۶ بهمن ۹۱ ، ۰۸:۱۲ ✯ツ✯ §ögåñÐ ✯ツ ✯
وقتی یکی رو دوس داری...وقتی عاشق یکی میشی...

وقتی یکی اومد به کلبه دلت...

اون موقع میفهمی دنیا یعنی کجا...؟

دنیا یعنی چشمای تو...

دنیا یعنی عشق تو...

دنیا یعنی خود تو...

تازه متوجه شدم واسه چی به دنیا اومدم...

از وقتی که چشمامو باز کردم و نفس کشیدم ثانیه ها رو تبدیل به دقیقه و دقایق و تبدیل به ساعت و ...

اینها همه یک علت داشتن‌...فقط یک علت...

که در این تاریخ از زندگیم دچار عشق تو بشم...

عشقی که از این پس به امیدش زنده خواهم بود...

خدایا...

ای خدای من از تو شرمسارم...از تو شرمسارم ولی باید بگویم...

عشق من تنها قبله من شد...و من عشق او را خواهم پرستید...

ای عشق من...

هیچوقت از منو دلم نگذر...

هیچوقت...
سلام و درود بر شما

ممنونم که لینک کردین

شما هم با افتخار تمام لینک شدید امیدوارم بعد از لینک شدن فراموش نشیم
۲۶ بهمن ۹۱ ، ۱۰:۲۶ حسین مردانی{هایپر}
معلم گفت الف:گفتم او.گفت ب:گفتم با او.گفت پ:گفتم پیش او.گفت ج:خواستم بگویم جدایی.گفت نگو!
خدا
همیشه قرضهای خود را
پس خواهد گرفت ...... حامد جان
به بهانه های خودش
نه به قرارهای ما
پس قرار مردن
با کسی
برای با تو نبودنش
یا رفتن و شاید برگشتنش
نگزار ...
کاش ..
( خودم را میگویم )
کاش
هیچوقت کسی
بسراغم ....... نمیآمد تا
با رفتنش
آرزوی مرگ نمی کردم ...
مرسیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

لینکیدمت عزیزم
هر صبح
پـلکهایت،
فصلِ جدیدی از زندگی را ورق می زنند...
سطرِ اول همیشه این است :
" خدا همیشه با ماست "
پس بخوانش با لبخند
jaleb bod da!
۲۶ بهمن ۹۱ ، ۲۲:۳۰ حسین مردانی{هایپر}
عــشــق مــن ! بیا !

قـــول می دهم که : قایقت شوم ؛

تـــو فقط بادبانم باش ! …

بـــگذار هر چه حرف پشت سرمانم می زنند ،

باد هوا شود ؛ و دورمان کند از این آدم ها … !
این را برای کسی مینویسم که روزی دوستم داشت
به حرفهام به عشقم به احساسم احترام میذاشت

و با آن نگاهها و حرفها مرا تنها گذاشت

اگر صدسال دیگرم ازم بپرسند عشقت کیست ؟

خواهم گفت : همان کسی که قلبم را مجنون خویش کرد و مرا تنهای تنها گذاشت

و من با تمام وجود شکستم ...


سلام خوشحال میشم بم سر بزنی
۲۷ بهمن ۹۱ ، ۱۳:۱۰ امیر ضیایی
یک نفر امد قرارم را گرفت / برگ و بار و شاخسارم را گرفت
چهار فصل من بهار بود ، حیف / باد پائیزی بهارم را گرفت
اعتباری داشتم در پیش عشق / با نگاهی ، اعتبارم را گرفت
عشق یا چیزی شبیه عشق بود / آمد و دار و ندارم را گرفت . . .
۲۷ بهمن ۹۱ ، ۱۳:۱۵ امیر ضیایی
ازشما یاد میگیرم
به غم کسی اسیرم که ز من خبر ندارد

عجب از محبت من که در او اثر ندارد

غلط است هر که گفتست دل به دل راه دارد

دل من ز غصه خون است دل تو خبر ندارد...
۲۸ بهمن ۹۱ ، ۱۴:۳۲ ✯ツ✯ §ögåñÐ ✯ツ ✯
میدونے بعضـــے روزا دیگـــﮧ

نـــﮧ خاطره

نـــﮧ بغــض

نـــﮧ اشکـــــــ

هیچ کدوم دردے ازت دوآ نمے کنه ...

مے شینے و زل مے زنی یه گوشــﮧ

زآنوهــاتو بغــــــل مے کنے

وباخــودت میگے

دیــــــگــﮧ زورمــــــــ نمے رســــﮧ !!!! . .
۲۸ بهمن ۹۱ ، ۱۴:۳۳ ✯ツ✯ §ögåñÐ ✯ツ ✯
وقتــے یــہ آבم میگــہ ،

هیچ ڪـس مـטּـو בوست טּـבآرـہ . . .

مـטּـظورش از هیـچڪـس ،

ـڪ טּـفر بیشتر טּـیست . . .

هموטּ یــہ نـفرے ڪـہ وآســہ اوטּ همــہ ڪـســہ !!!!!
۲۸ بهمن ۹۱ ، ۲۳:۱۸ حمید(ملیوچگ مس)
بارون یه حس حالی به آدم میده که وسداری آغوشتو باز کنی بری پیش خدا
مرسی که سر زدی بهم
۲۹ بهمن ۹۱ ، ۱۵:۱۱ ..delam.tanha.beman..
وبلاگ جالبی داری به منم سر بزن
رسم " خـوب " ها همین است

آمدنشان شادت می کند و ماندنشان،

با دلت چنان می کند که هنوز نرفته،

دلتنگشان می شوی...!
گریه کردم اشک بر داغ دلم مرحم نشد / ناله کردم ذره ای از دردهایم کم نشد

در گلستان بوی گل بسیار بوییدم ولی / از هزاران گل، گلی همچون وفا پیدا نشد . .
دست بیفشانید و عود بسوزانید که یازدهمین مسافر بهار، از راه می رسد؛ قدم هایش را شکوفه باران کنید!
ولادت امام حسن عسکری(ع) مبارک باد
۳۰ بهمن ۹۱ ، ۲۰:۲۱ امیر ضیایی
آدمها را به میزان درکشان بسنج نه به اندازه مدرکشان؛
چرا که فاصله ی زیادی از مدرک تا درک وجود دارد.
مدرکی که درک بالاتری به ارمغان نیاورد ، کاغذ پاره ای بیشتر نیست.
مهمترین نشانه ی درک بالاتر تواضع بیشتر است .
salam che khbara---be roz kon
۰۲ اسفند ۹۱ ، ۰۸:۳۸ حسین مردانی{هایپر}
بهار …

و این همه دلتنگی؟!

نه ،

شاید فرشته ای

فصلها را به اشتباه

ورق زده باشد.
۰۲ اسفند ۹۱ ، ۱۱:۱۸ فـــــیس بوکــــــ...
میپسندم زمستان را…
فصلی که دیگر مجبور نیستم صدای غمگین و پر درد وچشم های خیس و قرمزم را از کسی پنهان کنم…
میگویم من سرما خورده ام!!!
متنفرم از وقت‌هایی که سعی می‌کنم اشتباه نکنم،
به خاطر بنده‌ای از بندگان خدا!....

+خیلی درد دارد که بزرگ‌ترین ضربه‌های زندگی‌ات را،
از «اعتماد» و «صداقت» بخوری؛
خیلی.
وقــتے نیستـــی..!!


بـہ قــول یڪے..


یڪ جوریم....


یڪ جـــور نا جــور..!


دلــــــ ــم..!!


خوب دلـــ است دیگــر ..


دســت خودم ڪـہ نیستــ..


تنگ میشود برایـــت..!!
۰۲ اسفند ۹۱ ، ۱۸:۲۶ ✯ツ✯ §ögåñÐ ✯ツ ✯
ای کاش می شد فهمید

در دل آسمان چه می گذرد

که امشب با ناله ای بغض آلود

بر دیار این دل خسته اشک می ریزد...
۰۲ اسفند ۹۱ ، ۱۸:۲۶ ✯ツ✯ §ögåñÐ ✯ツ ✯
☂آنڪـہ בستانش را اینقـבر محڪم گرفتـہ ایے

☂בیرפز عاشق مـטּ بـפב.

☂בستانت را خستـہ نکـטּ

☂محڪم یا آرام

☂فرבا تـפ هم تنهای
یک نفر در همین نزدیکی ها
چیزی
به وسعت یک زندگی برایت جا گذاشته است …
خیالت راحت باشد
آرام چشم هایت را ببند
یک نفر برای همه نگرانی هایت بیدار است
یک نفر که از همه زیبایی های دنیا
تنها تو را باور دارد
۰۲ اسفند ۹۱ ، ۲۲:۵۶ حسین مردانی{هایپر}
بازی روزگار را نمی فهمم!
من تو را دوست می دارم… تو دیگری را… دیگری مرا… و همه ما تنهاییم!

داستان غم انگیز زندگی این نیست که انسانها فنا می شوند،
این است که آنان از دوست داشتن باز می مانند.

همیشه هر چیزی را که دوست داریم به دست نمی آوریم،
پس بیاییم آنچه را که به دست می آوریم دوست بداریم.
۰۳ اسفند ۹۱ ، ۰۲:۴۱ تورک معمار
لینکیدمت-- بلینکم
باران که می بارد

باید آغوشی باشد

پنجره نیمه بازی

موسیقی باران

…بوی خاک

…سرمای هوا

صدای تپش قلبها

باران که می بارد باید کسی باشد…
بــــرای ِ هــر کـس کـه رفــتـنی سـت ،
فــــقـط بــــایــــد ..
کنــــار ایــستــاد ..
و ..
راه بـــــاز کـــــرد !
بــه هـمـیـن ســـادگــــی !
بر سر مزرعه ی سبز فلک
باغبانی به مترسک می گفت :
دل تو چوبین است…
و ندانست که زخم زبان
دل چوب هم می شکند
۰۳ اسفند ۹۱ ، ۲۱:۴۷ حسین مردانی{هایپر}
آدمی در آغوش خدا غمی نداشت / پیش خدا حسرت هیچ بیش و کمی نداشت
دل از خدا برید و در زمین نشست / صد بار عاشق شد و دلش شکست
به هر طرف نگاه کرد راهش بسته بود / یادش آمد، یک روز دل خدا را شکسته بود
۰۳ اسفند ۹۱ ، ۲۲:۵۲ احمد. پسر نقره ای
ممنون حامد جان
سلام

ادرس وبتونو تغییر دادم موفق باشی
سلام با چه اسمی بلینکنم

عادت می کنم به زندگی

و این خود پایان زندگیست

پایان هرآنچه هست...


شاید تکراری باشم...
اما شک نکن تکرار نمیشم
تو چه میفهمی حال و روز کسی را که
هیچ نگاهی دلش را نمی لرزاند...!
------------------------------------------------
خوشحال میشم به منم سر بزنی

لینک شدین آقا حامد

چه عجب این دور و ور پیداتون شد!؟؟!!؟!؟

سلام.خوبی؟
یه جایزه برات دارم
هرچیزی رو که بیشتر از همه میخوای 3بار تکرارکن ،بعد نوشته زیر و بخون :
بسم الله الرحمن الرحیم
لاحول ولاقوة الا بالله العلی العظیم

آمین

این پیام رو به 9 نفر بفرست ، آرزوت برآورده میشه ، باور نمیکردم ولی ولی واقعا برآورده میشه!

پاک کنی یا نفرستی ممکنه آرزوت برآورده نشه

الان ساعت و نگاه کن ، دقیقا 9 دقیقه بعد یه اتفاقی میافته که خوشحالت میکنه...
۲۰ اسفند ۹۱ ، ۲۲:۵۱ حسین مردانی{هایپر}
سلام
لطفا به وب هایپر سر بزنین و از اطلاعیه اش مطلع بشین
ممنون
منتظرم
 سوختن با تو به پروانه شدن می ارزد
عشق این بار به دیوانه شدن می ارزد
گر چه خاکسترم و هم سفر باد ولی
جستجوی تو به بی خانه شدن می ارزد
۲۷ اسفند ۹۱ ، ۲۲:۳۱ حسین مردانی{هایپر}
سلام

سال نو مبارک   ......................................       

زندگی “باغی”است؛ که باعشق “باقی” است.

“مشغول دل” باش؛ نه”دل مشغول”.

بیش تر”غصه های ما”؛از“قصه های خیالی ماست.

“پس بدان اگر”فرهاد” باشی؛همه چیز “شیرین”است.

واپسین روزهای اسفند ماهت خوش…

hamed jan nazar gozashtan vasat injoi kheyli sakhte

یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید : تو بمن گفتی :
ازین عشق حذر کن !
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ، آئینة عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا ، که دلت با دگران است
تا فراموش کنی ، چندی ازین شهر سفر کن !
با تو گفتنم :
حذر از عشق ؟
ندانم
سفر از پیش تو ؟
هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پَر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو بمن سنگ زدی ، من نه رمیدم ، نه گسستم
باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم ، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم … !
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب نالة تلخی زد و بگریخت !
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید

یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم ، نرمیدم

رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم !
بی تو ، اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم

فریدون مشیری
۲۹ اسفند ۹۱ ، ۱۱:۴۴ تورک معمار
عید پیشاپیش مبار قارک داش
[گل]
سلامعلیکیم-@:وبلاگی گوردوم چوخ چوخ گوزلدی،گینه گلیپ باش ووراجاوام فعلا خودافیظ.


















۱۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۷:۳۱ حسین مردانی{هایپر}
تقصیر برگ ها نیست

آدم ها همینند

نفس میدهی

له ات میکنند!!!!!!!!!
salam
ye sar behem bezani bad Nistaaaaaaaaaaaa

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی